محکوم به گناه
مطالب رمانتیک وعاشقانه
نمی دونم شما تو بچگی کارتون آن شرلی رو دیدین یا نه؟
من که عاشق شعر اولش بودم... هنوزم اونو از حفظم... تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت؟ وقتی روشنی چشم هایت در کنج پنجره های مه آلود اندوه پنهان بود با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت و از تنهایی معصومانه ی دست هایت آیا می دانی که در هجوم درد ها و غم هایت و در گیر و دار ملال آور دوران کودکیت حقیقت زلالی دریاچه ی نقره ای نهفته بود؟ اکنون آمده ام تا دست هایت را به پنجه ی طلایی خورشید دوستی بسپاری و در آبی بی کران مهربانی ها به پرواز در آیی و اینک شکفتن و سبز شدن در انتظار توست... در انتظار توست...
نظرات شما عزیزان:
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |