محکوم به گناه

مطالب رمانتیک وعاشقانه

 

غصه جان عزیزم 


امشبو میشه بی خیال من بشی؟؟؟


خسته نشدی از این همه با وفایی؟؟


اگه نیای سراغم جان خودم بازم میدونم باوفاتر از همه ای


اما امشبو بی خیال!!

توسط تیلور

نوشته شده در یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:,ساعت 17:6 توسط تیلور| |

هنوز صدای قدم هایت را پشت سرم می شنوم
که همچون غریبه ای مرا بی تفاوت دنبال می کنی
ومن این چنین پیش خود می پندارم که هنوز …
با گام هایت مسیرمرا دنبال می کنی ولی افسوس …
مرگ بر دوراهی ها ، لعنت بر هرچه بیراهه است
آری به اولین دوراهی که رسیدیم دیگر صدای قدم هایت نیامد
تو رفته بودی همه گفتند که تو عابری بیش نبودی …

 

ولی من میگویم دوراهی ها تورا ازمن ربودند
لعنت بر دوراهی ها …

توسط تیلور

نوشته شده در شنبه 25 خرداد 1392برچسب:,ساعت 10:8 توسط تیلور| |

گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم

حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم …

توسط تیلور

نوشته شده در شنبه 25 خرداد 1392برچسب:,ساعت 10:7 توسط تیلور| |

 

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

 

 

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

 

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…

 

توسط تیلور

نوشته شده در شنبه 25 خرداد 1392برچسب:,ساعت 10:3 توسط تیلور| |

تو را قسم می دهم به خدایی که در دل داری
تا زمانیکه قلبم را از آن خود نکردیبه من نگو دوستت دارم
به همان خــــــــــــدا من با این واژه زندگی خواهم کرد
اگر هم نفرین نکنم آه دل شکسته دامن گیرت خواهد شد
من از شکستن ها بیزارم
می خواهم جلوی دلم سربلند باشم
اینبار با دلت بگو :
آیا مرا دوست داری؟
توسط تیلور

نوشته شده در شنبه 25 خرداد 1392برچسب:,ساعت 9:57 توسط تیلور| |

شنیدم میخوای بری باز منو تنها بزاری !!

 

هر چی یاد و خاطرس پشت دلت جا بزاری !!

 

شنیدم گفتی نگاهش واسه چشمام عادیه !!

 

هر چیزی حدی داره ، محبتش زیادیه !!

 

شنیدم یه مدتی میخوای ازم دور بمونی !!

 

اینه رسمش ؟ که با این دل دیونه اینجوری کنی ؟

 

شنیدم همین روزا بازم میخوای بری سفر !!

 

بسلامت عزیزم ! اما همینجور بی خبر ؟

 

شنیدم گفتی باید برم سراغ زندگیم !!

 

حرف تو یعنی بسوزم تو غمه آوارگیم !!

 

شنیدم گفتی با اینکه خیلی چیز یادم داده !!

 

نمیدونم چی شده که از چشم من افتاده !!

 

شایدم تموم این شنیدنی ها شایعس !!

از تو اما نمی پرسم ، گفته باشی فاجعس !!

توسط تیلور

 

 

نوشته شده در شنبه 25 خرداد 1392برچسب:,ساعت 9:55 توسط تیلور| |

هـَمــه بـدهے هایـــَم را هــَم کـِـه صــآفــ کـُـنـم
بــه " دل خــود " مــدیـون مےمــآنم...
بــرای تمـام "دلــم مےخواســـت" هاے
بے جواب مــانـده اش!!!

توسط تیلور


 

 

نوشته شده در شنبه 25 خرداد 1392برچسب:,ساعت 9:53 توسط تیلور| |

مهم نیست ڪه دیگر بآشـے یآ نه...

مهم نیست ڪه دیگر دوسم دآشته بآشـے یآ نه

مهم نیست ڪه دیگر مرآ به خآطر بیآورے یآ نه

مهم نیست ڪه دیگر تورآ بآ دیگرے میبینم یآ نه

مهم اینست ڪه زمآنے که تنهآ میشوے ....

زمــآنـے ڪه دلت گرفت چگونه و با چه رویـے

سر به آسماטּ بلند میڪنـے و میگویـے :

خدآیا مـטּ ڪه گنآهـے نڪردم ... پس چه شد

www.parsnaz.ir  عکس های غمگین از لحظات تنهایی

توسط تیلور

نوشته شده در شنبه 25 خرداد 1392برچسب:,ساعت 9:49 توسط تیلور| |

 
تو که میدانستی با چه اشتیاقی…
 
 خودم را قسمت میکنم

پس چرا …
 
زودتر از تکه تکه شدنم…
 
 جوابم نکردی…
 
برای خداحافظی…
 
 خیلی دیر بود… خیلی دیر !
 
توس تیلور

نوشته شده در شنبه 25 خرداد 1392برچسب:,ساعت 9:48 توسط تیلور| |

 
زیــر بــارون، جـای خـالی بـوسۀ گرمت رُ با تـموم وجـود، حـس کردم …
 

زیــر بــارون، اشـک های لحـظۀ خـداحافظی رُ تو ذهـنم، تـداعی کـردم …
 

زیــر بــارون، ایـن دنیـای بـیوفـا رُ تا دلت بـخواد، نفـرین کـردم …
 

زیــر بــارون، از عشـقی کـه تـو قـلبم حـک کـردی، یـادی کـردم …
 

زیــر بــارون ، بـه پـشت سـرم نـگاه کردم و ۱۸ سـال زندگی رُ بـاور کـردم …
 

زیــر بــارون، بـه تـموم بـهونه هـامون تبـسم تـلخی کـردم …
 

زیــر بــارون، بـه حـکمت خـدا از تـه دل شـک کـردم …
 

زیــر بــارون، بـه فـرار ثـانیه هـا اعـتقادپیـدا کـردم …
 
توسط تیلور

نوشته شده در شنبه 25 خرداد 1392برچسب:,ساعت 9:47 توسط تیلور| |

صفحه قبل 1 ... 10 11 12 13 14 ... 62 صفحه بعد



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت